جدول جو
جدول جو

معنی حت بصره - جستجوی لغت در جدول جو

حت بصره
(حُت ت)
حازمی گفته است: محله ای است از بصره و خارج از سور آن که آن را به نام قبیله ای از یمن که بدان نزول کرده بودند نامیدندو شاید این قوم ازکنده باشند که یاد ایشان گذشت (درمادۀ قبل). (معجم البلدان). و رجوع به حتات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبصره
تصویر تبصره
توضیحی که بر موادی از قانون می افزایند، کنایه از مطلبی که برای واضح و روشن کردن بیشتر، علاوه بر مطلب اصلی گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
موضعی است در کنار شاطی فیض به بصره. (معجم البلدان). موضعی است به بصره، به رأس میدان زیاد شهرت دارد. و بعضی گفته اند حبل و رأس میدان زیاد دو موضعند. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حِسْ سِ صِ رَ / رِ)
حس بصر. بینائی. قوه دیدن اشیاء. و آن یکی از حواس پنجگانه ظاهری است. رجوع به حس و رجوع به باصره شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ بَ رَ / رِ)
خط سوم است از جمله هفت خط جام جمشید. (از برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَطط)
موضعی است به بصره. (آنندراج) (از معجم البلدان). موضعی است به بصره مضاف بسوی عثمان بن ابی العاص صحابی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ایضاح. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). به اصطلاح مصنفین، توضیح و تشریح کردن مطلبی. (فرهنگ نظام) ، بینا کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). بینا گردانیدن. (فرهنگ نظام). بینائی: تبصره و ذکری. (قرآن 50 8/ از المرشد ص 59) ، شناسا کردن. (منتهی الارب). مایحمل علی العلم بالشی ٔ و ستبانته. (قطر المحیط) ، تأمل، نیک نگریستن. (ناظم الاطباء) ، عبرت نمودن. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، مراد از عینک نیز داشته اند. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تبصرت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حس باصره
تصویر حس باصره
پولاب بینایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصره
تصویر تبصره
توضیح و تشریح کردن مطلبی، بینا گردانیدن، بینا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبصره
تصویر تبصره
((تَ ص ِ رِ))
بینا گردانیدن، پند گرفتن، توضیحی که برای روشن شدن بعضی از مواد قانون، به آن افزوده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبصره
تصویر تبصره
زیربند، نیم بند
فرهنگ واژه فارسی سره
بند، توضیح، توضیحی، بیناسازی، عبرت گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد